جدول جو
جدول جو

معنی ریزه خور - جستجوی لغت در جدول جو

ریزه خور
(بُ دَ / دِ)
کسی که ته سفره و چیزهای دورافگندنی را می خورد. (ناظم الاطباء). ریزه خوار. که ریزه هاو خرده های غذای پس ماندۀ کسی را بخورد:
عنقاست مور ریزه خور سفرۀ سخاش
چونانکه مور ریزۀ عنقاست زال سام.
خاقانی.
زان همه ریزه خواران یک کس نیست
شاکر جود فراوان اسد.
خاقانی.
شاعر مفلق منم خوان معانی مراست
ریزه خور خوان من فرخی و عنصری.
خاقانی.
جان شد نهنگ بحر کش از خام نیمشب
دل گشت مور ریزه خور از خوان صبحگاه.
خاقانی.
خان ختا ریزه خور خوان تست.
_ ((حبیب السیر چ سنگی ج 3 ص 223) ، خوشه چین. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به ریزه خوار شود. k05l) _
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روزه خوار
تصویر روزه خوار
کسی که در ماه رمضان روزه نمی گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیزه ور
تصویر نیزه ور
نیزه دار، سرباز یا سپاهی که دارای نیزه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزه کار
تصویر ریزه کار
نازک کار، کسی که نقش های ظریف به کار می برد، هنرمندی که چیزهای زیبا و ظریف بسازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزه خوار
تصویر ریزه خوار
کسی که خرده ریزۀ ته سفره را می خورد، کنایه از نیازمند، محتاج
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ خوَ / خُ)
روزه خوردن. عمل روزه خوردن
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ خَ)
خط ریزه و باریک. مقابل خط جلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ پَرْ وَ)
میوه خوار. میوه خورنده. (یادداشت مؤلف) :
چو دور افتد از میوه خور میوه دار
چه خرما بود نخل بن را چه خار.
نظامی.
و رجوع به میوه ومیوه خوار شود
لغت نامه دهخدا
(رَهْ سِ پَ)
هرزه خوار. رجوع به هرزه خوار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَخوَ / خُ)
شیشه خوار. شعبده باز که خرده های شیشه بلعد. (یادداشت مؤلف) ، اندازۀ طول و عرض گشادگی های در یا پنجره که شیشه در آن جای گیرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
که بدی گوید آهسته. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریزه خوانی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ /زِ)
باریک بین. دقیق. خوش کار. زیرک. هوشیار. وقوف دار. (ناظم الاطباء) : تبن، زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن. متطرس، فرد ریزه کار و پسندیده کار. (منتهی الارب) ، ظریف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ دی دَ / دِ)
آنکه در ماه رمضان روزه میخورد و روزه نمیگیرد. مقابل روزه دار. (از ناظم الاطباء). روزه خور
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ گِ رِ تَ / تِ)
رشوه گیر. آنکه رشوه و پاره می گیرد. (ناظم الاطباء). رشوه خوار. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رشوه گیر و رشوه خوار و رشوه خواره شود
لغت نامه دهخدا
روزی خورنده. روزی خوار:
نشاید همه کشتن از بهر خویش
که روزی خورانند از اندازه بیش.
نظامی.
و رجوع به ترکیبات مترادف آن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد که در 48 هزارگزی شمال باختری فریمان و در دامنه واقع شده و دارای آب و هوای معتدل و 130 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ رِ تَ / تِ)
ریزه خور. که خرده های ریز پس ماندۀ کسی را بخورد. ریزه خور:
درگاه سیف دین را نقد است خوان رضوان
ادریس ریزه خوارش و ارواح میده آور.
خاقانی.
جهد کن تا ریزه خوار خوان دل باشی از آنک
نسر طائر را مگس بینی چو دل بنهاد خوان.
خاقانی.
- ریزه خوار احسان یا نعمت یا انعام کسی، متنعم از نعمت و احسان وی. مرهون منت و احسان او: ریزه خوار خوان انعام توایم. (از یادداشت مؤلف). رجوع به ریزه خور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ زَ دَ / دِ)
روزه خوار. رجوع به روزه خوار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ / زِ وَ)
مسلح شده با نیزه. نیزه دار. (ناظم الاطباء). که با نیزه جنگد:
وز آن گرزداران نیزه وران
که می تاختندی بر این وبر آن.
دقیقی.
بدین کین ببندند یکسر کمر
در و دشت گردد پر از نیزه ور.
فردوسی.
به ره بر یکی لشکری بی کران
پدید آمد از دورنیزه وران.
فردوسی.
ابا ترکش و تیغ و تیر و سپر
دو دسته پیاده پس نیزه ور.
فردوسی.
چنان کن که هر نیزه ور روز جنگ
سپردار باشد کمانی به چنگ.
اسدی.
حلقه شده عدوی او بر سر شه ره اجل
شه چو سماک نیزه ور حلقه ربای راستین.
خاقانی.
، کنایه از تازی است و دشت نیزه وران در شاهنامه اشاره به عربستان است. نیزه گذار:
به ره بر یکی لشکر بی کران
پدید آمد از دشت نیزه وران.
فردوسی.
همه دشت نیزه وران رو بگرد
نگر تا کجا یابی اسب نبرد.
فردوسی.
شد از دشت نیزه وران تا به روم
همی جست رزم اندر آباد بوم.
فردوسی.
و نیز رجوع به نیزه گذار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جیره خور
تصویر جیره خور
آنکه از مخدوم خود جیره گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزه خوار
تصویر روزه خوار
آنکه در ماه رمضان روزه نگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشوه خور
تصویر رشوه خور
پاره گیر پاره خوار رشوه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
نیزه وار. توضیح گاه در شعر بتشدید راء آید. در آغاز شاید (واو) بضرورت شعر کشیده تلفظ میشد ولی بعدها (در قرن 7 ه) (عهد شمس قیس) راء را مشدد تلفظ میکردند: (کزین کرد قیصر ده و دو هزار همه نیزه ور و همه نامدار) (شا. بخ. 1841: 7)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزه خوار
تصویر روزه خوار
((~. خا))
آن که در ماه رمضان روزه نگیرد
فرهنگ فارسی معین
سورچران، سوری، طفیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد